غروب ممنوع!

ساخت وبلاگ
این که از کودکی تا همین حالا که تو این سطرها را می خوانی می نویسم دیگر برایم عجیب نیست!حتا ترکیبهای عجیبی که می سازم و جز خودم کسی معنایشان را نمی داند دیگر برایم عجیب نیست!اما حقیقت این است که هنوز هم کلمات را دوست دارم و برایشان هزار ایده نو در سر دارم ایده هایی که می ترسم فرصت به معنا رساندنشان ر غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

این که از کودکی تا همین حالا که تو این سطرها را می خوانی می نویسم دیگر برایم عجیب نیست!حتا ترکیبهای عجیبی که می سازم و جز خودم کسی معنایشان را نمی داند دیگر برایم عجیب نیست!اما حقیقت این است که هنوز هم کلمات را دوست دارم و برایشان هزار ایده نو در سر دارم ایده هایی که می ترسم فرصت به معنا رساندنشان ر غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

این که از کودکی تا همین حالا که تو این سطرها را می خوانی می نویسم دیگر برایم عجیب نیست!حتا ترکیبهای عجیبی که می سازم و جز خودم کسی معنایشان را نمی داند دیگر برایم عجیب نیست!اما حقیقت این است که هنوز هم کلمات را دوست دارم و برایشان هزار ایده نو در سر دارم ایده هایی که می ترسم فرصت به معنا رساندنشان ر غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

این که از کودکی تا همین حالا که تو این سطرها را می خوانی می نویسم دیگر برایم عجیب نیست!حتا ترکیبهای عجیبی که می سازم و جز خودم کسی معنایشان را نمی داند دیگر برایم عجیب نیست!اما حقیقت این است که هنوز هم کلمات را دوست دارم و برایشان هزار ایده نو در سر دارم ایده هایی که می ترسم فرصت به معنا رساندنشان ر غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

روح خاطره رود می خروشید
چشمان آبی آسمان خشکیده بود...
مردی کنار رود نفس نمی کشید!
و دردی دوا نمی شد...
از آب تا بیشه
از ریشه تا ابر
از خیال تا خاطره...
مرگ ستاره بود و تولد گرم بی اعتنایی...
هر خروش،
خون گرم شکست
هر عبور،
گام رسیده ای به بن بست...

+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۶ساعت 22:54  توسط بابک آزاد  | 
غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

دنیای من،از نگاه تو آغاز می شودو جهان از همانجایی که تو ایستاده ای...نگاه تو زندان نیستکه بگویم زمان بگذرد...!یا تکه آتیشنی در دست ندارمکه بگویم بگذر و رهایم کن...روبه روی تو ایستادنمثل خورشید است و برف سفید رنگ...مثل باران است و چتر بزرگ بی درنگ...نگاه توجشن شکست تمام غصه هاستو فرق دارد با زندگی!حت غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

جهان تازه ذهنم نگاهم می کند...انتهای یک کوچه برف می باردمردی با چکمه های سیاه از برفها سر می رسد...مرگ نزدیک پاهای اوست...!دور دستها سرزمین قیل و قال کلاغها شده است!و آسمان برفبار بالای سرم،محل عبور غازهای وحشی مهاجر...مرز بی قرار هنوز ناشناس استو واژه ها آمیخته اند با اضطراب اولین روز مدرسه...در خم غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 112 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

این که از کودکی تا همین حالا که تو این سطرها را می خوانی می نویسم دیگر برایم عجیب نیست!حتا ترکیبهای عجیبی که می سازم و جز خودم کسی معنایشان را نمی داند دیگر برایم عجیب نیست!اما حقیقت این است که هنوز هم کلمات را دوست دارم و برایشان هزار ایده نو در سر دارم ایده هایی که می ترسم فرصت به معنا رساندنشان ر غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09

.جهان خالی ِلحظه ها سکوت می کندو شهامت شب برای رسوایی روشنایی قیام می کند...هر سوی ،یادگاریست از رنگهای روشن دیروزو هر دیروز مبهوت سرعتی دیرباز...اینجا شعر ، عاشقانه گریه می کندو زندگی برای مرگ پای می کوبد...!تا تو غفلت کنی و عشق عبور کند...و آن ابر ، سایه سار دلواپسی دیگری بشود...اینجاست که زمان مع غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 6:09